به گزارش سراج24، نشریه انگلیسی هافینگتون پست در یادداشتی به قلم "امیلیا کارایانیس" در توصیف شرایط مشقت بار پناهندگان و دعوت مردم اروپا به "انسانیت" مینویسد:
قبرستانی از جلیقههای نجات در جزیره لسبوس یونان که از تل انبار شدن دهها هزار جلیقه رهاشده توسط پناهندگان سوری و برخی هم از عراق و افغانستان و کشورهای دیگر، بعد از به پایان رسیدن سفر کابوس وار آنان در طول دریای ترکیه، به وجود آمده است.
بسیاری از این جلیقهها قابلیت نجات یک زندگی را نداشتند و نجات هم ندادند. قاچاقچیان این جلیقههای پرشده از کاه را به پناهجویان فروختند و جلیقههای نجات کودکان که تنها بهمنظور بازیهای بچهگانه در استخرهای کوچک تهیهشده و روی آنها بهوضوح این هشدار چاپشده بود که این جلیقهها وسیلهای برای نجات جان نیست.
[ پناهجویان]
لسبوس، جایی که تعطیلات زمستانی را برای کمکهای داوطلبانه در آنجا گذراندم، میزبان هزاران پناهجو بوده است. درحالیکه تعداد آنها بهصورت روزانه نزدیک به 1000 نفر است، به دلیل آبوهوای خشن این کشور در فصل زمستان؛ مشکل حادتر نیز میشد. برای بسیاری از آمریکاییها، بحران پناهجویان اروپا بسیار دور از آنها به نظر میرسد. ما همه مشکلات خود را داریم و برخی در میان ما حتی تعصبات و ترسهایی دارند که مانع از ایجاد هر نوع حسی در قبال افراد بیشماری میشود که همه داراییها وزندگی خود را پشت سرنهاده و به همراه خانوادهشان که شامل کودکان خردسال، نوزادان و حتی پدربزرگها میشد را برای یک زندگی امنتر راهی سفر شدهاند.
قبل از اینکه جنگ و خشونت، دنیای آنها را درهم نوردد، بسیاری از آنان مانند ما زندگی میکردند. آنها زندگی میکردند، کار میکردند و همانند ما از آسایش نسبی لذت میبردند. شرایطی که پناهجویان از آن رنج میبرند همان شرایطی است که اگر ما در آن موقعیتها و در جریان حوادث ناخوشایند و پیچیده قرار میگرفتیم، ناچار از انجامش بودیم. پس چه چیزی ما را از آنها جدا میکند؟ ما، آنها هستیم و آنها، ما. و این ارتباطی است که برای من بسیار ملموس است، حتی بعدازآن زمان کوتاهی که در لسبوس بودم.
هرروز قبل از اینکه با همراهان دیگر برای انجام کارها برویم، افق را برای تشخیص قایقهای پناهجویان وارسی میکردم و برای کشیدن مسافران وحشتزده به سمت ساحل آماده میشدم و از آنها بالباسهای خشک پذیرایی میکردم. قایقهای غیراستاندارد طبق معمول بیشازاندازه مسافر سوار میکردند و غالباً در قایقهای 8 نفره، 25 نفر مسافر حمل میشد.
در خشکی شرایط غمبارتر بود. در کمپ پناهندگی موریا، یک زندان سابق نزدیک موتیلنه، پایتخت لسبوس، ما توانستیم نزدیک به 800 نفر را در محل اقامت 200 الی 250 نفر جا بدهیم. محوطه را برای اقشار آسیبپذیرتر اختصاص دادیم، مانند خانوادههایی با بچههای کوچک، زنان تنها، افراد پیر، بیمار و ناتوان.
[ پناهجویان]
در اولین شب اقامتم، بیش از 500 پناهنده از ساحل رسیدند که اغلب آنها بین ساعتهای 2تا 6 صبح پا به کمپ گذاشتند. ما همهشب را در حال اینطرف، آنطرف دویدن بودیم و تلاش میکردیم که افراد بیشتری را در اتاقهای تقریباً پر، جا دهیم و یأس و ناامیدی را، زمانی که به آنها میگفتیم که هیچ انتخاب دیگری نیست و باید روی زمین سفت با غریبهها بخوابند، در چهرههایشان ببینیم. تا جایی که امکان داشت بین آنها پتو، آب، میان وعده، پوشاک بچه و شیشه شیر برای نوزادان و لباسهای خشک برای آنها که خیس بودند، پخش کردیم.
در شب بعد، در ساعت 1 نیمهشب وقتیکه دوباره به کمپ برگشتم، در محوطه، بیش از 700 مسافر جدید بود. این جمعیت به معنی هرجومرج در اول صبح بود، برای حرکت دادن مردم خسته و بهصف کردن آنان در دمای 30 درجه روز، برای آغاز به روند ثبت هویت. برخی هنوز لباسهای خیس و نمناک و برخی لباسهای نامناسب به تن داشتند.
بسیار مشکل بود که به مادر یا فرزندش بگویی که نمیتوان به آنها کفش یا لباس خشک داد. به این خاطر که ما ناچار بودیم از امکانات در کمال دقت استفاده کنیم، به این خاطر که هر شب صدها نفر از دروازه وارد شهر میشوند. ارتباطگیری با آنان بسیار مشکلتر بود چراکه ما زبان مشترک با آنها نداشتیم به همین دلیل تنها کلمهای که میتوانستیم با آن منظور خود را برسانیم، این بود: نه.
نگاههای سرخورده در چهرههایی که میتوانستند دکتر، وکیل و یا از کارمندان دیگر باشند، زمانی که به آنها اتاقهای شلوغ، بدبو با فضای خالی بسیار اندک را نشان میدادیم و قیافههای وحشتزده کودکان که از اتفاقاتی که دوروبرشان میافتاد، بیخبر بودند، مایه دلشکستگی بود.
از قاچاقچیان ترک که از هر نفر 2000 یورو برای سوارشدن بر قایق گرفتند تا جا دادن بیشازاندازه آنها در قایقهای کوچک بهزور اسلحه، تا انتظار طولانیمدت در هوای یخزده و ماندن در محوطههای بستهشده با زنجیرها و سیمخاردارها، این مردم برای رسیدن به یک زندگی امنتر متحمل رنجهای فراوانی شدند و حالا هنوز با آنچه در تصور داشتند بسیار فاصلهدارند.
زمانی که دوباره به خوابگاه دانشجویی برگشتم، متوجه شدم که زبانم از توضیح آنچه در آن منطقه اتفاق میافتد قاصر است. اما حقیقت این است که ما هرچه در توان داریم باید بگذاریم تا به یکدیگر کمک کنیم. مشاهده مهربانی در این هرجومرجها باعث شد که دوباره به انسانیت ایمان بیاورم. جایی که درد هست دعا میکنم که درمانی هم باشد.
روایت هافینتگتون پست از بحران پناهندگان در اورپا؛
0نظر