اطرافیان زبیر اجازه گرفتن تصمیم درست را از او گرفتند
بالاخره فتنهگران جنگ با امیرالمومنین(ع) را راه انداختند. در تاریخ نقل شده است که تعداد نیروهای امیرالمومنین(ع) 20 هزار و تعداد نفرات نیروهای جمل 30 هزار نفر بودند. در این جنگ 80 نفر از بدریون و 1500 نفر از اصحاب رسولالله(ص) در صف علی بن ابیطالب(ع) قرار داشتند. موقع جنگ حضرت خطاب به یاران خود فرمود که دشنام ندهید و اگر اینها شکست خوردند زنانشان را آزار ندهید گر چه زنان به شما دشنام بگویند و به هچ شخصی هم توهین نکنید.
در تاریخ طبری نقل شده بعد از اینکه حضرت امیر(ع) همه صحبتها را کرد، افرادی که در جبهه مقابل بودند قانع نشدند. البته در این میان لازم به ذکر است که زبیر و طلحه هیچ کدام به دست نیروهای امیرالمؤمنین(ع) کشته نشدند. حضرت امیر(ع) قبل از جنگ به زبیر گفتند بیا میخواهم با شما صحبت کنم؛ زبیر جلو آمد و حضرت امیر(ع) گفت: زبیر ما با هم در یک صف و در کنار پیامبر(ص) بودیم؛ آیا یادت میآید که روزی پیامبر(ص) از تو پرسید که نظرت راجع به علی(ع) چیست؟ و تو گفتی علی (ع) را دوست دارم و بعد جضرت فرمودند ولی با علی (ع) میجنگی. اینها را گفت که یک مرتبه زبیر یادش آمد؛ بعد از این قضیه زبیر برگشت.
با وقوع این صحنه پسر زبیر خطاب به وی گفت: چه شد ترسیدی؟ گفت: نه، علی(ع) جملهای را از پیامبر(ص) نقل کرد که من فراموش کرده بودم و حدیثی را از پیامبر(ص) به یادم آورد که ترسیدم؛ زبیر برگشت رفت که اسلحه بگذارد و جبهه را ترک کرد؛ یک لحظه به خودش آمد و گفت این جنگ درست نیست، ما اشتباه کردیم، حق با علی(ع) است. آمد برود که پسرش و برخی از اصحاب گفتند فلانی را ببین! رفت و چشمش به شمشیر علی(ع) افتاد، ترسید. بعد زبیر شمشیر کشید و به سمت نیروهای امیرالمومنین(ع) حمله کرد.
* حضرت امیر تلاش کرد زبیر را بازگرداند
حضرت امیر(ع) متوجه ماجرا شدند. فهمیدند که زبیر پشیمان شده اما در رودربایستی گیر کرده، چون خودش این نیروها را به منطقه آورده است حالا اگر یک مرتبه بگوید که نمیجنگم، نمیشود و در واقع گیر افتاده است. حضرت امیر(ع) فوری پیغام دادند و گفتند که به رزمندهها بگویید زبیر به هر سمتی از نیروهای ما آمد مقابل او نایستید بلکه وانمود کنید که او خیلی قوی است و حساب ما را رسید و ما ترسیدم و عقب رفتیم. حضرت امیر(ع) فرمود: اگر به جناح چپ سپاه حمله میکند، راه دهید؛ بیایید عقب و بگذارید او جلو بیاید. بگذارید رجز بخواند و برگردد و اگر به سمت راست آمد جلوی راهش را خالی کنید و با او نجگیند. زبیر چند دور زد تا شجاعت خود را نشان دهد و معلوم شود نترسیده است.
بعد برگشت و گفت: دیدید من نترسیدم و بحث مرگ نیست؟ گفتند: بله، شما خیلی شجاع هستی؛ گفت: ولی من نمیجنگم چون جنگ با علی(ع) درست نیست. آنجا زبیر جبهه را ترک کرد. در پشت جبهه یکی از نیروهایش به او گفت: شما کجا میروید؟ گفت: من پشیمان شدم چون جنگ با علی (ع) درست نبود. گفت: بچههای مردم را آوردی خط مقدم و حالا که جنگ در حال آغاز است، سر بزنگاه یک مرتبه شما تشریف میبرید؟ این گونه نمیشود. بعد از پشت زبیر را زد و او را کشت.
در روایات آمده خبر که به حضرت امیر(ع) رسید، حضرت برای زبیر اشک ریخت چون آنها همرزم یکدیگر بودند و سالهای سال در جبهه در کنار یکدیگر جنگیده بودند. طلحه هم به دست نیروهای علی(ع) کشته نشد بلکه توسط برخی از نیروهای خودشان کشته شد. نقل شده که مروان از پشت تیری به طلحه زد و او را کشت. بنابراین هیچ کدام از اینها را نیروهای امیرالمؤمنین(ع) نکشتند.